دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال(ترجیحا) و یا قسمت بالای آستین بپوشانید.

      

در صورت داشتن علایم شبیه آنفلوانزا، با آب و نمک، دهان خود را شستشو دهید.

      

در روزهای اول بیماری تنفسی، ضمن استراحت در منزل، از حضور در اماکن پر تردد پرهیز کنید.

      

از خوردن مواد غذایی نیم پز و خام خودداری کنید.

      

از بيماران مبتلا به علايم تنفسی (نظير سرفه و عطسه)،حداقل يک متر فاصله داشته باشيد.

      

از تماس دست آلوده به چشم، بینی و دهان خود بپرهیزید.

      

مدت شست و شوی دست ها حداقل به اندازه 20 ثانیه باشد و تمامی قسمت های دست (انگشتتان خصوصا انگشت شصت، کف دست و مچ دست)

      

به طور مداوم و در هر زمان ممکن، اقدام به شست و شوی کامل دست ها با آب و صابون نمایید.

      

دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال (ترجیحا) ویا قسمت بالای آستین بپوشانید.

      

سردرد، تب و مشکلات تنفسی نظیر سرفه، آبریزش از بینی و تنگی نفس از علائم شایع بیماری کرونا ویروس جدید2019 هستند، در کودکان و سالمندان می تواند همراه با تهوع و استفراغ و دل درد باشد.

      
کد خبر: ۴۳۸۶۴
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۱:۱۷
محسن رفیق‌دوست در خاطراتش می گوید: من معتقد بودم که هویدا باید می‌ماند و حرف می‌زد، چون بالاخره ۱۳ سال نخست‌وزیر کشور بود و نباید زود اعدام می‌شد.

به گزارش آوای خزر، از جمله نکات مهم در خاطرات محسن رفیق دوست، روایت وی از دستگیری امیرعباس هویداست. او در آن روزها در سوئیتی در باغ شیان تهران نگهداری می‌شد و از آن مکان با مدرسه رفاه تماس گرفت و خویش را تسلیم انقلابیون کرد: «مردم در غروب ۲۱ بهمن، سپهبد [مهدی]رحیمی، فرماندار نظامی تهران را دستگیر کردند. او را آوردند و تحویل ما دادند. اولین نفر رحیمی بود. از صبح ۲۲ بهمن هم کم‌کم همه سران نظام دستگیر شدند.

۲درخواست مهم هویدا از انقلابیون | چه کسی هویدا را کشت؟ | گفتم کم مردم را اذیت کرده‌ای، حالا می‌خواهی به هتل ببریمت؟!...»
امیرعباس هویدا و هادی غفاری 

ما بلافاصله چند اتاق را در طبقه سوم مدرسه رفاه به زندان تبدیل کردیم! چون جای دیگری نداشتیم. چهار، پنج خط تلفن هم داشتیم و پای هر تلفن، یک نفر نشسته بود و مرحوم شهید حقانی و یک روحانی دیگر به نام مهدوی، یک روز در میان مسئول تلفنخانه بودند. آن روز نوبت آقای حقانی بود. ایشان در گیر و دار دستگیری‌ها مرا صدا کرد و گفت حاج محسن، کسی می‌گوید از باغ شیان زنگ می‌زند و می‌خواهد راجع به هویدا صحبت کند! گوشی را گرفتم. آقایی به نام عباس رضائیان که کارمند سازمان آب و خانه‌اش در همسایگی باغ شیان بود، گفت من از باغ شیان زنگ می‌زنم، آقای هویدا می‌خواهد صحبت کند! هویدا گوشی را گرفت و گفت من امیرعباس هویدا هستم، بیایید مرا ببرید! سریع به شیان و باغ شیان رفتیم. این باغ متعلق به ساواک بود و هفت، هشت هکتار مساحت داشت. در یک طرف باغ شیان، خانه‌ای سه طبقه به عنوان خانه سازمانی برای رئیس ساواک ساخته بودند که هنگام انقلاب، خانواده تیمسار مقدم در آن زندگی می‌کردند.

در طرف دیگر باغ هم ساختمان دو طبقه خیلی شیکی بود که به عنوان مهمانسرای ساواک، از آن استفاده می‌شد. در نزدیکی آنجا ۱۲ سوئیت مجهز هم قرار داشت. زندان هویدا، اتاقی در همان مهمانسرا بود. در اتاق، تعداد زیادی بطری پر و خالی مشروب بود. ۱۵، ۱۰ تا پیپ و پنج، شش تا کتاب هم داشت که دو، سه‌تای کتاب‌ها، کتاب‌های سکسی و عشقی بود. او را برداشتیم و به مدرسه آوردیم. هویدا را به اتاق بقیه نبردیم، در یک اتاق دیگر آن را نگه داشتیم. من در آن روز، صحبتی با هویدا نداشتم. چند روز که گذشت، زندان قصر را آماده کردیم و آقای حاج اصغر رخ‌صفت را به عنوان رئیس زندان قصر گذاشتیم. هویدا به آنجا منتقل شده بود که مرحوم محمد- برادر اصغر رخ‌صفت- که مدیر داخلی زندان بود، به من زنگ زد و گفت هویدا می‌گوید می‌خواهم آقای رفیق‌دوست را ببینم! به زندان قصر و سلول هویدا رفتم.

گفت مرا از اینجا ببر بیرون، برویم با هم توی حیاط قدم بزنیم، می‌خواهم با شما صحبت کنم! آمدیم در حیاط و نیم ساعتی با هم قدم زدیم! اولین حرفی که زداین بود که وقتی انقلاب شد، فکر نمی‌کردم شما دوام بیاورید، اما الان که می‌بینم این زندان، توسط چند بازاری و با این نظم اداره می‌شود، متوجه شدم که مملکت را هم می‌توانید اداره کنید!... به او گفتم به طور طبیعی سرنوشت حکومت شما که جدای از مردم بود، به اینجا ختم می‌شد! گفت بله، من قبول دارم که قدرت مردم وقتی جمع بشود، در اختیار هر کس که باشد، او حاکم است!... هویدا در آن روز، دو خواسته داشت. گفت خانه‌ای در برج آ اس پ یوسف‌آباد هست که من پولش را نداده‌ام و مال من نیست! اسم کسی را آورد و گفت خانه مال آن شخص است، به او بدهید. بعد گفت من خیلی حرف دارم، اگر می‌خواهید اعدامم کنید، دیرتر اعدام کنید تا حرف‌هایم را بگویم یا بنویسم!... که متأسفانه عجله کردند.

من معتقد بودم که هویدا باید می‌ماند و حرف می‌زد، چون بالاخره ۱۳ سال نخست‌وزیر کشور بود و نباید زود اعدام می‌شد. البته آقای فردوست هم زود مُرد. ما اصلاً کاری با او نداشتیم. او هم اطلاعات جالبی داشت، اما سکته کرد و مرد. ما هم هنوز نفهمیدیم که اعدام هویدا با آن سرعت، کار چه کسی بود! هر چند بعید نیست که کار آقای هادی غفاری باشد، اما قاطعانه هم نمی‌توانم بگویم! اما در هر صورت، هویدا کشته شد و اعدام نشد! اینکه آقای غفاری هم گفته ما هویدا را دستگیر کردیم هم حرف بیخودی است! گذشته از این نکته، از جمله افراد دستگیر شده توسط مردم [منوچهر]خسروداد، [رضا]ناجی و [نعمت‌الله]نصیری را هم در همان روز آوردند! آن‌ها را به اتاق نظامی‌ها بردیم. آمدند و گفتند نصیری خیلی سروصدا می‌کند! داود مسعودی زندانبان آن اتاق بود. داخل رفتم و به نصیری گفتم برای چه سروصدا می‌کنی؟ گفت این چه جایی است که ما را نگه داشته‌اید، ما اینجا ناراحتیم! با مشت به گردنش زدم و گفتم کم مردم را اذیت کرده‌ای، حالا می‌خواهی به هتل ببریمت؟!...».

 

نظرات شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار